خدمت شبیه یک درد اصلاً دوا ندارد
باید معاف باشی، چون او که پا ندارد
وقتی که قورمهسبزی بوی چمن گرفته
سرباز یا مریض است یا اشتها ندارد
وقتی غذا ندارد طعمی بهغیرِ کافور
یک لحظه خواب شیرین گردان ما ندارد
از بسکه توی پوتین پاها مچاله گشته
سرباز احتیاجی به سنگپا ندارد
آنکادر کل گردان بد نیست، افتضاح است
فرمان ایست، از نو... اصلاً صدا ندارد
از بس به دور پرچم سربازها دویدند
حمام و دستشویی امروز جا ندارد
در دستشوییِ هنگ سرهنگ مار دیدهست
گفتم: که میمیترسم، گفتا: بیا، ندارد
گفتم: جناب سروان، آخر چرا؟ چگونه؟
با یک لگد به من گفت: ارتش چرا ندارد
هیچکس از حال و وضع دیگران آگاه نیست
گر شود آگاه هم، گوید مجال آه نیست
بیدلیل آدم نمیافتد به یاد دیگران
هیچکس را شوق افتادن میان چاه نیست
نیست شیرین کام تو، فرهاد، با شیرین شدن
آنکه از امروز با تو گاه هست و گاه نیست
کار شطرنج است بازی دادنِ بازیگران
کیش و ماتش در ید جاه و جلال شاه نیست
هرکه پا کج میگذارد ارتوپد باید روَد
تا بفهمد مشکل از پاهاش هست، از راه نیست
راهها هموار از لطف ادارهی راه شد
گر تو میافتی زمین تقصیر خلقالله نیست
هرکه سر در آخور خود کرد حتماً نیست گاو
گاو را این سربهزیری جز برای کاه نیست
حق خود را میبرد دارا از اموالِ ندار
در طریقت لقمه چیدن جای هیچ اکراه نیست
آنکه دارد اعتباری خاک پایش شو؛ که گفت
زیر پای مردم دنیا عبادتگاه نیست؟!
هیچ بالادست پاییندستِ خاک افتاده را
پاچهخاری کرد اگر، اینگونه خاطرخواه نیست
راهها دارد برای دل به دست آوردنش
در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
آخرش کوتاه اگر شد دستت از دامن، مرنج
هیچ دیواری چو دیوار خدا کوتاه نیست
هرچه میخواهد دل تنگت به درگاهش بنال
هیچ صاحب منصب و دارا در آن درگاه نیست
محمدرضا مختارنژاد
تا حالا فکر کردید اگر زمان شعرای قدیمی تلفن و پیغام گیر وجود داشت ،شعرا برای پیغام
گیرشان چه متنی را می گذاشتند .
دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را
در انحصار قطره های اشک نبینم
دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم
دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد
همیشه از حرارت عشق گرم باشد
من برایت دعا می کنم که گل های وجود نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند
برای شاپرک های باغچه ی خانه ات دعا می کنم
که بال هایشان هرگز محتاج مرهم نباشند
من برای خورشید آسمان زندگیت دعا می کنم که هیچگاه غروب نکند
بی یـــار دلشکسته و دور از دیار دوست
درمانده ایم عاجز و حیزان به کار دوست
نه کـار دل بـه کام و نه دلدار سازگـــــــار
خونین دلــــــــم ز رفتار ناسازگار دوست
شاعر:ایلجیما ی تنها