یوسف گم گشته باز آید به تهران غم مخور |
بعد گشت ساری و قزوین و سمنان غم مخور |
گر نداری خانه ای یا همسری دل بدمکن |
روز و شب هم گر نداری تکه ای نان غم مخور |
گر برنده می شوی بین الملل یا هر کجا |
چون تو را دادند کادو پارچ و لیوان غم مخور |
دور گردون گر دو روزی بر مراد تو نرفت |
دایما یکسان بماند حال دوران غم مخور |
هان مشو نومید از استخدام و کار دولتی |
باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور |
گر که بنیاد تو را آمد طلبکار برکند |
فوق فوقش می روی آخر به زندان غم مخور |
در بیابان گر که پیدا می کنی تو مسکنی |
سرزنشها گر کند صاحب بیابان غم مخور |
گر چه کنکور بس خطرناک است و مقصد ناپدید |
با لیسانست هم تو بیکاری به قرآن غم مخور |
حافظا شرمنده گر براین غرل دستی زدم |
می دهم این شعر را اینجا به پایان غم مخور برگرفته از سایت تبیان |
نقیضه ای از عباس احمدی
وصلت ما از ازل یک وصلت ناجور بود |
من که خود راضی به این وصلت نبودم زور بود |
درس و دانشگاه بالکل بی بخارم کرده بود |
بس که بودم سر به زیر و در غذا کافور بود |
رخت دامادی پدر با زور کرد اندر تنم |
گفت باید زن بگیری تو و این دستور بود |
چند باری خواستگاری رفته بودم بد نبود |
میوه می خوردیم و کلا سور و ساتم جور بود |
این یکی گیسو کمند و آن یکی بینی بلند! |
این یکی چشم آبی و آن دیگری مو بور بود |
سومی هم دو برادر داشت هر جفتش خفن |
اولی خرفهم بود و دومی خرزور بود |
خانواده گرچه یک اصل مهم در زندگی است |
انتخاب اولم باباش مرده شور بود |
کیس خوبی بود شخصا، صورتا، فهما، فقط |
هشتصد تا سکه مهر خانم مزبور بود |
با خودم گفتم که کی داده ... گرفته، بی خیال |
حیف از شانس بدم دامادشان مامور بود! |
این غزل را توی زندان من سرودم، یک نفس |
شاهدم ناصر سه کله یا کرم وافور بود... |
زن اخ است و مایه درد و بلا با این وجود |
می گرفتم یک زن دیگر اگر مقدور بود |
|
مگر دین رفته از بین جوانان |
عروسی گشته اینک یک بهانه |
که خالی گشته از هر دو خزانه |
همش از مهر میگوییم و تجهیز |
تفاهم ارزشش گردیده بس ریز |
اگر آید یکی بر خواستگاری |
بپرسد دختره از فرش و گاری ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب ببینید. |
زندگانی واحد اجباری است
جزوه اش فرسوده و تکراری است
هی گرفتیم و هی افتادیم از آن
سوختیم از بس که دادیم امتحان
عاقبت یک روز پاسش می کنیم
بهره جویی از کلاسش می کنیم
ای کلاسور های مشکی پوش ما
تق تق زنگ خطر در گوش ما
ساکتید آن تق و تق هاتان کجاست؟
سینه صاف ورق هاتان کجاست؟
ما کلاسی از کلاسور ساختیم
دل به چنگک های آن انداختیم
بین چنگک های آن با اضطراب
روی خط جزوه ها ماندیم خواب
هست این جا صد مصیبت صد میتینگ
روزها با استراکچر، شب ریدینگ
از فشار درس ها خیسیم ما
گربه های سلف سرویسیم ما
چون که بی انگیزه ایم و منصرف
کی معدل هایمان گردد الف؟
ذهن ما انبار محفوظات شد
کیش شطرنجی دانش مات شد
جزوه ها قرص دیازپام است و بس
ذهن ما سرشار اوهام است و بس
دل به رود بی خیالی ها زدیم
ترم ها در زندگی درجا زدیم
بر درخت امتحان هستیم کال
می زند هر نمره ما ضد حال
ما ز ِهَر واحد فراری می شویم
جزء حذف اضطراری می شویم
پشت عینک های دودی مانده ایم
یا به زندان حسودی مانده ایم
ما فقط امضای پای مدرکیم
سامسونت داریم اما کودکیم
با گچی بر سینه تخته سیاه
می کشیم از حسرت یک بیست آه
بیست سردمدار فامیل است و بس
بیست کار حضرت فیل است و بس
ترم دیگر آفتابی می شویم
خوابگاهی از نخوابی می شویم
از صفا زیراکس می گیریم ما
هدیه را با باکس می گیریم ما
می رویم آنجا که غم نامحرم است
گرچه پایان نامه ما مبهم است
خدمت شبیه یک درد اصلاً دوا ندارد
باید معاف باشی، چون او که پا ندارد
وقتی که قورمهسبزی بوی چمن گرفته
سرباز یا مریض است یا اشتها ندارد
وقتی غذا ندارد طعمی بهغیرِ کافور
یک لحظه خواب شیرین گردان ما ندارد
از بسکه توی پوتین پاها مچاله گشته
سرباز احتیاجی به سنگپا ندارد
آنکادر کل گردان بد نیست، افتضاح است
فرمان ایست، از نو... اصلاً صدا ندارد
از بس به دور پرچم سربازها دویدند
حمام و دستشویی امروز جا ندارد
در دستشوییِ هنگ سرهنگ مار دیدهست
گفتم: که میمیترسم، گفتا: بیا، ندارد
گفتم: جناب سروان، آخر چرا؟ چگونه؟
با یک لگد به من گفت: ارتش چرا ندارد
هیچکس از حال و وضع دیگران آگاه نیست
گر شود آگاه هم، گوید مجال آه نیست
بیدلیل آدم نمیافتد به یاد دیگران
هیچکس را شوق افتادن میان چاه نیست
نیست شیرین کام تو، فرهاد، با شیرین شدن
آنکه از امروز با تو گاه هست و گاه نیست
کار شطرنج است بازی دادنِ بازیگران
کیش و ماتش در ید جاه و جلال شاه نیست
هرکه پا کج میگذارد ارتوپد باید روَد
تا بفهمد مشکل از پاهاش هست، از راه نیست
راهها هموار از لطف ادارهی راه شد
گر تو میافتی زمین تقصیر خلقالله نیست
هرکه سر در آخور خود کرد حتماً نیست گاو
گاو را این سربهزیری جز برای کاه نیست
حق خود را میبرد دارا از اموالِ ندار
در طریقت لقمه چیدن جای هیچ اکراه نیست
آنکه دارد اعتباری خاک پایش شو؛ که گفت
زیر پای مردم دنیا عبادتگاه نیست؟!
هیچ بالادست پاییندستِ خاک افتاده را
پاچهخاری کرد اگر، اینگونه خاطرخواه نیست
راهها دارد برای دل به دست آوردنش
در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
آخرش کوتاه اگر شد دستت از دامن، مرنج
هیچ دیواری چو دیوار خدا کوتاه نیست
هرچه میخواهد دل تنگت به درگاهش بنال
هیچ صاحب منصب و دارا در آن درگاه نیست
محمدرضا مختارنژاد
تا حالا فکر کردید اگر زمان شعرای قدیمی تلفن و پیغام گیر وجود داشت ،شعرا برای پیغام
گیرشان چه متنی را می گذاشتند .
دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را
در انحصار قطره های اشک نبینم
دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم
دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد
همیشه از حرارت عشق گرم باشد
من برایت دعا می کنم که گل های وجود نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند
برای شاپرک های باغچه ی خانه ات دعا می کنم
که بال هایشان هرگز محتاج مرهم نباشند
من برای خورشید آسمان زندگیت دعا می کنم که هیچگاه غروب نکند