یوسف گم گشته باز آید به تهران غم مخور |
بعد گشت ساری و قزوین و سمنان غم مخور |
گر نداری خانه ای یا همسری دل بدمکن |
روز و شب هم گر نداری تکه ای نان غم مخور |
گر برنده می شوی بین الملل یا هر کجا |
چون تو را دادند کادو پارچ و لیوان غم مخور |
دور گردون گر دو روزی بر مراد تو نرفت |
دایما یکسان بماند حال دوران غم مخور |
هان مشو نومید از استخدام و کار دولتی |
باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور |
گر که بنیاد تو را آمد طلبکار برکند |
فوق فوقش می روی آخر به زندان غم مخور |
در بیابان گر که پیدا می کنی تو مسکنی |
سرزنشها گر کند صاحب بیابان غم مخور |
گر چه کنکور بس خطرناک است و مقصد ناپدید |
با لیسانست هم تو بیکاری به قرآن غم مخور |
حافظا شرمنده گر براین غرل دستی زدم |
می دهم این شعر را اینجا به پایان غم مخور برگرفته از سایت تبیان |